...نه در زمین نه در زمان ?جای درنــــگ اســــــت...

...بیا که وقت تنگ است ?مرا حوصله تنگ است...

حرف امروز: میون یه عالمه کار حسابی قاطی کرده بودم نمی دونستم کدوم رو میشه انجام داد اصلا انجام بدم از استاد راهنمایی خواستم با مهربانی لبخندی زد و گفت مشکل تو چیز دیگه ای هست .. تو فرق بین ترس منطقی و غیر منطقی رو نمی دونی گفتم یعنی چی گفت اگه به این سوال درست جواب بدی می فهمی چی میگم

گفت: از خودت بپرس اگه نمی ترسیدم چیکار می کرد م ؟

..گفتم خوب وارد فلانکار تجاری میشدم و با خیلی ها دوست میشدم و از تجربیاتشون استفاده می کردم .. استاد گفت: ..ببین مشکل عمده خیلی ها همینه که فکر میکنن اگه کاری بکنیم چی میشه ؟ دیگران چی میگن ؟

گرچه ترس خوبه و اگه نبود آدم عملا هر روز خودشو به کارای مرگ آور می سپرد ولی بعضی چیزا واقعا ترس نداره و این ذهنیات ماست که نمیذاره پیشرفت کنیم .

راجع به این سوال فکر میکردم تا اینکه یک روز جمعه صبح واسه اینکه دوستام از خوب بیدار نشن و تا لنگ ظهر جمعه بخوابن اروم جیم شدم رفتم کوه ... وقتی بالا می رفتم یه آقایی دیدم حدود 50 ساله و لباسی نه چندان نو ولی خیلی مرتب پوشیده بود و تنها بالا میرفت ..با خودم گفتم کاش میشد باهاش دوست میشدم .. یک ساعت و نیم پشت سر اون اروم اروم بالا رفتم .. تا اینکه یک دفعه برگشت رو به سمت پایین .. یه دفعه این سوال یادم اومد اگه نمی ترسیدم چیکار میکردم ؟ با خودم گفتم اگه نمیترسیدم مرفتم و باهاش حرف میزدم ..این که به ذهنم رسید سریع برگشتم و رسیدم بهش خسته نباشیدی گفتم و ازش خواستم که باهاش تا پایین همراه باشم با خوشرویی پذیرفت و تا پایین حرف زدیم و بعد دوست شدیم یکی از مدیران ارشد یه شرکت دولتی بود و الان هم هر از گاهی میرم پیش و ازتجربیات زیادش استفاده میکنم .. اگه ترسیده بودم الان نه یه دوست داشتم و نه یه عالمه تجربه ......

جالب اینه که رسیدم خونه استاد زنگ زد و گفت امروز یه کار مهم انجام دادی و یه قدم بزرگ برداشتی حالا اون از کجا فهمیده بود نمی دونم ......

اندر حکایات خونه مجردی : شب مهمون داشتم قرار بود چند تا از دوستام بهم سر بزنن ... رفتم خیار و گوجه و کاهو گرفتم ... سالاد درست کردم ... سر سفره یکی گفت نه مگه میخوای مارو بکشی گفتن سالاد بخوری وبا میگیری میمیری .. هرچی گفتم بابا این سوسول بازی مال شما نیست ..به خرجشون نرفت که نرفت ... منم نصف ظرف به اون برگی رو خوردم و بقیشو شب بعدش خوردم .. فرداش هم یکی از بچه ها به ریس بخش گفته بود اون هم امد تهدید کرد که پرسنل کم دارم پس حق نداری کاهو بخوری ؟ ...!!!!!!!!!!!

توی پرانتز: (( به هر کی میخواین دروغ بگید بگین ولی به خودتون هرگز .. هیچ وقت همه پولتون رو توی یه کار سرمایه گذاری نکنید ...)))

نظرات 34 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:23 ب.ظ

۱

کاملیا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:58 ب.ظ http://kamelia.blogsky.com

سلام خسته نباشی زود اپ شدید
کلام استاد را باید با آب طلا نوشت و قاب کرد به خصوص الان که همه از هم می ترسند و این ترس همه جانبه شده
ما هم دلمان لک زده برای سبزی تازه ُ قورمه سبزی یه سلاد کاهوی مفصل ولی یواشکی کاهو می خوریم ولی این قدر ابکش آبکش میکروی کشی انگل زدایی می کنیم که نگو حالا این وبا هه از کجا می خواهد از زیر دست ما رد بشود خدا داند
توی پرانتز ت بدرد ما نخورد ما نه پول داریم نه قصد سرمایه گذاری

علی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:12 ب.ظ

خوبه بچه +++++

صبا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:32 ب.ظ http://kouli.blogsky.com

ترس تنها زمانی معنا می یابد که حضرت عشق در دلت گام نهد
وگرنه پیش از آن و از آن پس...؟!
فقط یک بار به دنیا میایم و فرصتی برای بودن و تجربه کردن داریم...
پس باید دلی جسور داشت !!!!

زهرا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:46 ب.ظ http://www.arvin.blogfa.com

سلام. چه سوال قشنگی بود. با جواب دادن به این سوال می شه واقعاْ‌ می شه خیلی کارها رو انجام داد.
در پناه حق پایدار باشید.

زهره چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:01 ب.ظ http://zohrehn.blogsky.com

سلام
در مورد آپدیت قبلیت حق با شما بود من اون موقع حس چندان خوبی نداشتم و به قول شما مغرضانه نوشتم ....ببخشید ...
خب میگن کاهو نخور نخور دیگه ..!

بی بی شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:55 ب.ظ http://www.planner.blogsky.com

اگر بار گران بودیم و رفتیم
اگر نامهربان بودیم و رفتیم

جالب بود مثل همیشه :)
اعتماد بنفس یکی از نتایج نترسید نه

مهدیس یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:43 ق.ظ http://mahdiseashegh.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
خیلی خوشحالم از اینکه با وبلاگ شما آشنا شدم چقدر حرف استاد زیباست آره کاش همه ما بدونیم که گاهی اگه ترسو کنار بذاربم نه تنها ضرر نمیکنیم بلکه چیز باارزشی به دست میاریم.

سروناز یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:45 ق.ظ http://22561904.blogsky.com/

سلام. بازم مثل همیشه پر از مطلب.

غزل دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:11 ق.ظ http://www.sabav.blogfa.com

سلام

از اظهار لطفی که داشتید ممنونم.در ضمن شعر قبلی بر گرفته شده از ذهن یک دوست بود.با تشکر........

اکبر دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:16 ق.ظ http://akdi.blogsky.com

سلام
ممنون که سر زدی
لطف اینکه به تو سر زدم این بود که یه نکته خوبی یاد گرفتم ممنون از نوشته ات .

بهار سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:33 ق.ظ http://queen-of-dreams.blogsky.com

خویش را باور کن هیچ کس جز تو نخواهد آمد ... هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید ... شعلهء روشن این خانه تو باید یاشی ... هیچ کس جز تو نخواهد تابید ... سرو آزادهء این باغ تو باید باشی ... هیچ کس جز تو نخواهد روئید ... باز کن پنجره صبح آمده است ... در این خانهء رخوت بگشای ... باز هم منتظری ؟؟؟ هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید و نمی گوید برخیز که صبح آمده است ... هیچ کس بر تو نخواهد بخشید ... اسب اندیشهء خود را زین کن ... تک سوار جاده تو باید باشی ... و خدا میداند که خدا میخواهد که خود آئی باشی ... تو بهاری آری ... خویش را باور کن

سلام ... این حرفای تو پرانتزتون به آدم تلنگر میزنه ... خلاصه و مفید ... آدم ازاین همه امید و احساس جوانی لذت میبره ... خوش به حالتون ... کاش منم مث شما یه استاد به این خوبی داشتم کسی که واقعا کمکم کنه ... روزای بدی رو میگذرونم ... همیشه سبز و بهاری باشین

الهام چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:21 ق.ظ http://elhamr.blogfa.com

از هراس کوچک شدن نمی توانیم رشد کنیم. از ترس گریستن نمی توانیم بخندیم.

مهدی چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:36 ق.ظ http://mmp.blogsky.com


درون معبد هستی
بشر در گوشه محراب خواهش های جان افروز
نشسته در پس سجاده صد نقش حسرتهای هستی سوز
به دستش خوشه پر بار تسبیح تمناهای رنگارنگ
نگاهی می کند سوی خدا از آرزو لبریز
به زاری از ته دل یک دلم میخواست میگوید
شب و روزش دریغ رفته و ایکاش آینده است
من امشب هفت شهر آرزوهایم چراغان است

لیلا چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:11 ب.ظ http://leily.blogfa.com

سلام
وب خوبی داری. با جمله آخرت کاملأ موافقم.
به روز هستم. منتظرم....
ممنون

یاس شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:39 ب.ظ http://www.shabnam.blogfa.com/


سلام دوست بزرگوارم ... لواشک مهربان ... امیدوارم حالتون خوب خوب باشه دیگه سری به ما نمی زنید نازنین خبری ازتون ندارم . متنت مثل همیشه جذاب و خواندنی است .
وقتی از ترس صحبت می شه خوب, حس ترس که واسه همه شناخته شدست اما رویدادهایی که منجر به ترس می شن یا چیزایی که به علت ترس رخ می دن اوضاش کمی فرق می کنه
مثلا ترس از اجتماع ، ترس از قرار گرفتن در موقعیت های اجتماعی و روابط با دیگران است که به طور خودکار منجر به بروز احساساتی از قبیل خودآگاهی ، ارزیابی قضاوت و خود کوچک بینی می شود .
به تعبیر دیگر ترس از اجتماع ترس و نگرانی از این است که فرد به وسیله دیگران به طور منفی مورد ارزیابی و قضاوت قرار گیرد که زمینه را برای بروز احساساتی مانند عدم خود باروی ، شرمندگی ، احساس حقارت و افسردگی فراهم می کند .
ترس گاهی نجات بخش است وگاه بازدارنده راه
آرزومند آرزوهات یاس
در پناه حق

صبا سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:11 ق.ظ http://kouli.blogsky.com

)):

زهره شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:13 ب.ظ http://zohrehn.blogsky.com

سلام لواشک جان چرا آپدیت نمی کنی ؟

سارا یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:55 ب.ظ http://ghabekhali.blogsky.com

سلام! یه سر به من میزنید؟!

سورنا سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:08 ق.ظ http://fereshteganjahanami.blogfa.com/

سلام لواشک جون خوبی شرمنده که دیر بهت سر زدم گرفتار کامپیوتر بودم آخه خراب شده ..........
راستی من آپ کردم بیا طرفم

مهتاب چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:06 ق.ظ http://www.shabe-sard.blogsky.com

سلام دوست خوبم . وبلاگ « شب سرد » هنوز یادت هست ؟ برای یه تبریک قشنگ یه بار دیگه منتظر اومدنت به این خونه ی خاموش هستم . آخه واسه یه مهمونی مدتی می خواهد چراغش روشن باشه . با حضورت این شب و گرم کن. ممنونم دوست من .

یاس جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:22 ب.ظ http://www.shabnam.blogfa.com/



یاس جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:37 ب.ظ http://www.shabnam.blogfa.com/



سلام دوست خوبم لواشک عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه دیگه به ما سری نمی زنید خیلی وقته خبری از شما ندارم کجایییییییی ؟ شدی ستاره سهیل منتظر حضور پر مهرت هستم مثل همیشه .
در خیابان غریب زندگی گم شدم ای آشناآرام تر

می سرایم یک سبد گل واژه من جمله تقدیم شما آرام تر

لحظه لحظه قطره های سرنوشت همچنان می ریخت در دامان شب

آسمان خسته با یک مشت ابر می گذشت از بام ما آرام تر

شکوه می کردم شبی دور از شما در میان کوچه باغ عاشقی

رود چون شال سپیدی می گذشت آب می شد پابه پا آرام تر

قصه می گفت از زمان دور دور شاید از دوران پاک کودکی

یاد می کردیم و می خواندیم ما با صدای بی صدا آرام تر

بوی ترش لیقه بوی مشق شب باز باران با ترانه می نوشت

در فضای خانه های روستا.مشق بر دیوارها آرام تر

سبز می شد وعده با یک مشت خط زیر طاق هستی آن روزها

دور می شد آرزو از من شبی می نوشتم بی وفا آرام تر

زیر سقف گرم و سرد آرزو لحظه های ترد بودن می گذشت

سبز می شدخاطرات کودکی .با دلم گفتم دلا آرام تر


بهترین ها را براتون آرزومندم
در پناه حق

بهار پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:41 ق.ظ http://queen-of-dreams.blogsky.com


روزت را دریاب
با آن مدارا کن
این روز از آن توست
بیست و چهار ساعت کامل
به قدر کفایت فرصت هست تا روزی بزرگ شود

کاملیا جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:26 ب.ظ

سلام لواشک
منتظر آپت هستیم

کار بد جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:32 ب.ظ http://www.karebad.com/

خب .... کاهو تبعیدی از سالاد !
..
..
..
با دروغ نگفتنش موافقم ولی سرمایه گذاری..چرا ؟؟

مهناز شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:27 ب.ظ http://kariz.blogsky.com

سلام....
حالا دیگه منم بی معرفت شدم!
به همه گفته بودم حتما کنکور قبولم اما حتی نتونستم سر جلسه حاضر بشم!
روزگار غریبی است نازنین!

چه میشد که اندوه ما را

شبی باد همراه میبرد

و فردا هوایی دگر داشت

گل مهربانی به بر داشت؟

چه میشد که خواب گل سرخ

به رویای ما رنگ میزد

و رویا همان زندگی بود؟

چرا نه... چرا نه؟

و دل شیشه غصه بر سنگ میزد

چه میشد که انسان عاشق

دلش بال پروانه ها بود

و با عشق می ماند

و با عشق می خواند

چه میشد که انسان کمال خدا بود؟

چرا نه... چرا نه؟...

چه میشد بلوغ ستاره

فضای شب تیره ی زندگی را

پر از شعر خورشید می کرد؟

چه میشد فروغ سپیده

کویر همه آرزوهای ما را

گلستانی از عشق و امید می کرد؟

چه میشد که هوهوی مرغ شباهنگ

دل صخره و کوه را آب میکرد

و دریا حریم غم و غصه هاشو

گذرگاهی از اشک مهتاب میکرد؟

جرا نه ... چرا نه؟...

یا حق.

ت یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:41 ق.ظ

http://howstuffwork.com

یاس شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.shabnam.blogfa.com/




لواشک بزروگوارم سلام و عرض تبریک و تهنیت بمناسبت حلول ماه مبارک رمضان ، ماه ضیافت الهی و تهذیب نفس ... ماه رحمت ... ماه عروج به شما و همه میهمانان این ماه عزیز . امیدوا رم خدا در این ماه زیبا به ما توفیق روزه داری عطا نماید و به سوی این ماه پر فیض و برکت هدایت نماید .
راستی کجایییییییی بابا یه خبری چیزی نگرانتون شدیم
ما را از دعای خیرتان فراموش نکنید
براتون تندرستی و شادمانی آرزو می کنم
التماس دعا

مهربان سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:33 ق.ظ http://www.yazahra.blogfa.com

سلام دوست خوبم
مطالبت عالی بود
باز هم بنویسسسسسسسسسسسس
یا حق
خدانگهدار

سعیده دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:58 ق.ظ http://ashpazi.blogsky.com

سلام
خوبین؟ باز هم مثل همیشه آموزنده و زیبا نوشتید.
راستی به ما هم سری بزن،آپدیت کردم

کاملیا یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:09 ق.ظ http://aghagheia.blogfa.com

سلام
فوت جانگداز همشیره گرامی را خدمت شما دوست عزیز و خانواده محترم تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال سلامتی شما و خانواده گرامی را خواستارم . خداوند صبر و مرحمت عنایت فرماید

صبا یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:39 ب.ظ http://kouli.blogsky.com

شمااااااا کجایین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

farnaz سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:00 ق.ظ

taze omadam in blog

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد