نیمه شب

سلام

نمی دانم کی بود اینجا اومدم و کی نوشتم ... این اواخر بیماری خواهرم و بعدشم فوت اون دیگه دل دماغ خیلی کارا رو ازم گرفت .. تنهایی این شهر با یه مشت ادم دلمرده که بیشتر همکارن تا دوست گاهی همه چیز رو به کام ادم تلخ میکنه ....

ولی خوب از خیلی چیزا میخوام بگم .. دنیایی همش تجربه .. هیچ میدونید الان چد وقته شنبه که از خونه میزنم بیرون تا اخر هفته اصلا بر نمیگردم و هر شب تا دیر وقت بیدارم  و اخرش هرجا که شد از سر خستگی میخوابم زمین باشه و یه موکت یه پتویی و یه بالش .. بگذریم .. می دونید این چند وقته سر کار دولتی میرم و دانشگاه هم (که اساتید بخاطر غیبت های زیاد صداشون در اومده) و کار دومی که تمام تجربه و علاقه من توی اون خلاصه میشه ..  آدمای جدید و طرز فکرای جدید .. یه نکته بگم : خیلی مراقب و هوشیار باشید گاهی وقتا شانس خیلی آروم در میزنه ....

برای موفقیت سعی کنید شنونده بسیار خوبی باشید .. اونقده دقیق که همه چیز رو گوش کنید و اخرش تحلیل کنید ..  و بعد شروع کنید آروم به حرف زدن اول به طرف مقابل بگید که درک میکنید و هژحرفشو می فهمید و بعد خودتونو در جای اون بذارید و بگید که شما هم دچار موقعیتی مث اون شدید .. و بعد بگید که با فکر و مشورت و تحقیق به فلان جواب و یا راه حل رسیدم این روش بقدری جالب و دقیق در خیلی موارد جواب میده که نگو .... و همیشه سعی کنید به مثال های عینی از روزمره حرفتونو بفهمونید ... و مطمئن شوید طرف جوابشو کامل گرفته .....

 

نظرات 4 + ارسال نظر
فرهاد چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:49 ب.ظ http://eae2.blogsky.com

۱- فوت خواهرت رو از ته دل بهت تسلیت میگم..
۲-مطالب و حرفات به قدری قشنگ و آموزنده بود که وادازم کرد قبلی هارم بخونم..در مورد شانس مثال جالبی زدی و داستانی که در مورد اون دانشمنده بود خیلی قشنگ و تاثیر گذار بود و سعی می کنم همیشه به خاطر داشته باشم..
یه ضرب المثل وبلاگی معروف هست که میگه : ( به منم یه سری بزن ، خوشحال میشم..!! )

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام
مطمئن باش این تنها خودت هستی که باید پیروز باشی.
و اگر برای جلب توجه و ترحم دیگران مشکلاتت را بر زبان برانی چیزی در زندگیت عوض نخواهد شد که بدتر هم می‌شود.
دلم می‌خواهد سری بعد که سر زدم پاراگراف اول را حذف کرده باشی شاید بتوانیم برای هم دوستان خوبی باشیم.

یاس پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:57 ب.ظ http://www.shabnam.blogfa.com/


سلام دوست خوبم لوشک مهربان خیلی خوشحالم کردی وقتی کامنتت رو دیدم واقعا خوشحال شدم اخه خیلی وقته از شما خبری نداشتم پس حق یه دوسته که نگران دوستش باشه .
الان که متنت رو خوندم بی اختیار اشک ریختم من که چند روزه در غم و اندوه دوستی نشستم تو که بهترین عزیزت رو از دست دادی چه می کنی خیلی سخته خیلی سخته اگه بگم درکت می کنم دروغ گفتم چطور می تونم جای شما باشم و حال و روز شما را درک کنم اما منو به عنوان یه خواهر کوچک در غم خودت شریک بدان
چیزی جز گذشت زمان نمیتونه تسلای غم باشه زمان میخ واد تا کم کم به حال و روز قبلی برگردی . دلم گرفته گرفته تر شد
خدا همیشه گلچین میکنه لوشک بزرگوار نگران نباش حتما خواهر بزرگوار و مرحومتون جای خوبی رفتن و از درد و رنجهایی که کشیده راحت شده و به آرامش رسیده می تونم الان خیلی احساس تنهایی می کنی آخه برادر حرفهای نگفته اش را به خواهر می گوید خواهره که همیشه عرق خستگی را از پیشانی برادر پاک می کند و یه خسته نباشید بهش می گوید
دوست خوبم منو خواهر کوچک خودت بدون هر کاری از دست من بر میاد دریغ نمی کنم جدا خیلی متاثر شدم نمی دونم چی بگم زبونم قفل کرده است بازم میام بهت سر می زنم
برای شما ارزوی صبر و شکیبایی می کنم .
روحش شاد

یاس پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ب.ظ http://www.shabnam.blogfa.com/

غم مخور ایّام هجران رو به پایان می رود

این خماری از سر ما می گساران می رود

پرده را از روی ماه خویش بالا می زند

غمزه را سر می دهد غم از دل و جان می رود

بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود

زاغ با صد شرمساری از گلستان می رود

محفل از نور رخ او نور افشان می شود

هر چه غیر از ذکر یار از یاد رندان می رود

ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند

پرده از رخسار آن سرو خرامان می رود

وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد

روز وصلش می رسد ایّام هجران می رود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد